- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
تیـره و تار شده یکـسره دنـیای حـسین رفت از خـیمه قـرار دلِ تنـهـای حسین مشک بر دوش؛ شجاعانه قدم برمیداشت زیر لب زمزمهاش این شده سقای حسین: باید این چشم و سر و دست شود غرقِ به خون برسد حاجت من تا که به امضای حسین زخمِ شمشیر به تن داشت و لبریز عطش وارد علقـمه شد حضرتِ دریای حسین إبن ملجم صـفـتـان رفته عـمود آوردند وای از لحظهٔ شقّ القـمر و وای حسین شمر با قهـقـهـه به حرمله گفت أحسنتم خوب شد! از رمق افتاده ببین پای حسین قــاتـل جـانِ أبـالـفــضـل بـه وٱلله شــده إنکساری که نشستهست به سیمای حسین عاقبت «أدرک أخا» گفت و خدا رحم کند به دل زینب و دلـشـورهٔ فـردای حسین
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تو سـوخـتی دل مـادر کباب باقی ماند چرا که جـسم تو در آفـتاب بـاقی ماند لبم به آب خنک بعد تو نخواهد خورد برای چـشـم ترم اشک ناب بـاقی ماند تو رفتهای و به جز آه در بساطم نیست برای من فقط این مشک آب باقی ماند قسم به سورۀ کوثر که شرم، آبت کرد فقط برای تو شرم از رباب باقی ماند میان هـمـهـمـۀ «أینَ عَـمـی العَـباس» به دست نیزه، هزاران جواب باقی ماند تو رفـتی و هـمـۀ گـوشـوارهها رفـتند برای اهل حـرم اضطـراب بـاقی ماند به روی نیزه سرت پیش محمل زینب هزار شکر که پا در رکاب باقی ماند هـزار روضۀ مکـشـوفه خـواندهام اما هزار روضۀ بـین حجـاب بـاقی مـانـد سرت شکست، ولی تا تنور برده نشد تـنـور گـفـته شد اما شـراب باقی مـاند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت عباس علیهالسلام با سیدالشهدا علیهالسلام
شـرمـنـدهام نـشد که بـمـانم کـنـارِ تو تـسکـین شـوم بـرایِ دلِ بیقـرارِ تـو اشکِ رقـیه دیدم و گـفـتم که میشوم مرهم به زخـمهای دلِ غُـصِّـهدارِ تو رفـتم فُـرات را به حـضورت بیاورم تیری به مَشک خورد و شدم شرمسارِ تو این نیـزهها نذاشت که با خود بیاورم آبی بـرایِ کـودکِ چَـشـمانـتـظـارِ تو تا پایِ دشمنان نـرود سمتِ خـیـمهها دست و سر و تمامِ تَـنـم شد نـثـارِ تو با ذکـر یـا أخـا تـو به بـالـیـنـم آمـدی بـا این حـساب من شـدهام از تـبارِ تو
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
به تـمـنـای لب تو قـلـب دریـا سـوخـته صورتت افتاده روی خاک وصحرا سوخته پیکرت را جمع کردم قد یک گهواره شد زیر خورشید عراق این قد و بالا سوخته تیرها نه در میآید نه از آن سو میرود جای جای تو در این اوضاع یکجا سوخته کاش میشد تا همینجا پیش تو خاکم کنند من که پیش چشمهام انگار دنیا سوخته پاشو برگـردیم خیـمه قبل آنکه بشـنوی در میان شعلهها گـیـسوی زنها سوخته تو نـباشی دخـتـرانم را اراذل میزنـند صورت هر دختری در بین دعوا سوخته
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
شیـر میدان دار بودی پس چرا افتادهای ای امان خـیـمهها از چه ز پـا افتادهای آنقدر گفتی که هستم خاک پایِ مادرت حال، روی دامن خـیرالنـساء افـتـادهای
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
خدا بخشیده بر رویت جهانی از لطافت را هنرمندانه طرحی نو زده، این قد و قامت را تو آن ماهی، که یک ایل عاشقانه خیرهات میشد به رخسارت خدا گویا، تراشیده ملاحت را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
یا ابوفاضل که گفتم بال و پر آمد وسط بهرِ گـفـتن از کمالاتت هـنر آمد وسط در فضایی که همه مبهوت هستند ای کریم دل خودش را زد به دریا و جگر آمد وسط مانده بودم تا که تـشـبیـهی بگـویم آشنا در همین اثنا شباهت از پدر آمد وسط کامِ من پُر از عـسل شد تا گـفتم نامِ تو دوّمین بار آمدم گویم شکـر آمد وسط ماهِ رویت را بنازم ای جمالت قـبلهگاه در مقـامِ صورتت دیدم قـمر آمد وسط مردِ رزمی و نداری یک نفر مانند خود واردِ میدان شدی اصلاً خطر آمد وسط بازوانِ تو یـداللّه است در هر بُـرههای تیغ در کف آمدی گویا شرر آمد وسط تار و مارِ کوفـیان کاری ندارد بهرِ تو هیبتت دیدند و چندین محتضر آمد وسط امرِ مولایت رسید و جنگ را تعطیل کرد مشگِ خالی و شرابِ چشمِ تر آمد وسط ساقی لب تشنگـان! آبی فراهم شد ولی یک عمود آهـنین و یک تبر آمد وسط وقتِ افتادن ز مرکب فاطمه لبیک گفت از دهـانِ مـادری لـفـظِ پـسر آمد وسط
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
رسیدی روزِ اول؛ روز آخر را نشان دادی برای علتِ خَلقت؛ برادر را نشان دادی ادب تا خلق شد؛ افتاد روی دستِ استادش برای بوسه خاکِ پای مادر را نشان دادی به بامِ کعبه از راز امامِ کعـبه میگـفتی سند دادی؛ دهانِ بازِ منبر را نشان دادی فرات از تشنگی خشکید، دستت آب را پس زد به این افسوس بر لب حوضِ کوثر را نشان دادی برای آب گـفتی نـقـشـۀ راه سـعـادت را مسیرِ اشک، تا لبهای اصغر را نشان دادی هوای جنگ اگر میداشتی مقتل عوض میشد فقط یک چند ضربه رزمِ حیدر را نشان دادی شهادت دستهای خالیاش را پیش تو رو کرد برای پیشکش؛ هم دست؛ هم سر را نشان دادی زمین لرزید، وقتی دستهایت روی خاک افتاد قیامت شد؛ شفیعِ روز محشر را نشان دادی لهوف از چشمهایت علتِ خون گریه را پرسید میان مردم بازار، خواهر را نشان دادی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
شـراره میکـشدم آتش از قـلم در دست بگو چگونه توان بُرد سوی دفتر دست؟ قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتیست که با نوشـتن نامت شود معـطر دست؟ حدیث حُسن تو را نور میبرد بر دوش شکـوه نام تو را حـور میبرد بر دست چنین به آب زدن، امتحـان غـیرت بود وگـرنه بود شما را به آب کـوثـر دست چو دست برد به تیـغ، آسمـانیان گـفـتند به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟ بـرای آنکـه بـیـفـتـد به کـار یـار، گـره طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست بـریـده بـاد دو دسـتـی که با امـیـد امان به روز واقعـه بـردارد از بـرادر دست فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر چـنین معـاملهای داده است کـمتر دست صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست نـزیـبـد آخـر بر قـامـت صنـوبـر دست هوای ماندن و بردن به خیمه، آب زلال اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟ به خون چو جعفر طیار، بال و پر میزد شنیده بود شود بال، روز محشر، دست حکـایت تو به اُمُّ البنـین که خواهد گفت و زین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟ به هـمدلی، همه کس دست میدهد اول فـدای هـمّـت مـردی که داد آخـر دست به پایبوس تو آیم به سر، به گوشهٔ چشم جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
هرچه میگـویـم ز ساغـر بیشتر میزند سـاقـی به من سـر بیشتر حال سـائل هرچه بـدتـر خـوبـتر رزق سـائل هرچه کـمـتر بیشتر جان به قربان همان ساقی که کرد اشـک را بـر مـا مـقـدر بـیـشـتر دست و دل باز است وقتی یار ما مـیزنـم در بـیـشـتر در بـیـشـتر یـک دعـای سـادهات را میدهـد پـاسـخـش را صـد بـرابـر بیشتر چشم او را هرکه یک شب دیده است مـیکــشـد الله اکــبــر بـیــشــتــر مـخـلـص اولاد زهــرائــیــم مـا! مـخـلـص عـباس حـیـدر بیـشتر! مـن به آب مـشـک او تـشنه تـرم بـخــدا از آب کــوثــر بـیـشــتــر بـیـن مـردم قـبـله حاجات اوست بـیـن اولاد پــیــمــبـر بــیـشــتــر غـیـرتی دارد ابـاالـفـضـل رشـید از هـمه عـالـم به خـواهر بیـشتر حضرت بیدست غـوغـا میکند دـستهـایش روز محـشر بیـشتر ایـن قـد و بــالا بــلا هـم داشـتــه تـیـرهـا خـورده به پـیکـر بیشتر خیمه بیعـباس بیصاحب شد و درد سـرهـا شـد در آخـر بیـشتر
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
آمـده تا عـلـقـمـه اما تنـش نـا هم نداشت نه علمداری نه یاری بلکه سقا هم نداشت روبرو با صحنهای شد که شکست از او کمر بعد از این دیگر حرم خوش قد و بالا هم نداشت پیکر سقا پر از تیر و سنان و نیـزه بود پیکرش دیگر برای تیر یک جا هم نداشت گرچه مشکش خالی از آب است بر روی زمین آبروئی را که مشکش داشت دریا هم نداشت او پناهـم بود دیگر بیپـنـاهم بعد از این تکیه گاهی اینچنین را شخص موسی هم نداشت باز کن خلخال و زینت، زینب از اهل حرم بعد از او دیگر کسی از ظلم پروا هم نداشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
تا ایـنکـه دعـایت بـکـند مـادرِ عـباس آقـایِ جـهـان باش و گـدای در عباس فـرزنـد عـلی بوده و فـرزند ادب بود این دو شده بر شـانهٔ او گـوهر عباس تا، کـربـبلا را شده او میر و نگهـبان درگاهِ امام است همان محـضر عباس بازنده، امان نامه شد و شمر چنین گفت دیدم که حسین است فقط رهبر عباس بر اهل حـرم لشکـر بیبـاک اگر بود مشک است برای خود او لشکر عباس یک کـوفـه برای زدنـش آمـده بـودنـد افـتـاد کـنـار پـســرش مــادر عـبــاس از شرمِ خودش آب شد و علتش این شد سـهـم هـمهٔ دشـت شـده پـیـکـر عباس سخـتـیِ عـمـودی که گرفته سر او را در مـانـدنِ در علقـمه شد یاور عباس ای آب که در هر طرف دشت روانی تا خـیمه برو، بهـر دل مضطر عباس
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
صدایت را شنـیـدم گریه کردم بـسـوی تو دویـدم گـریـه کردم رکاب انگار بر پای تو پـیچـید مـیـان خـیـمـه آوای تو پیـچـیـد بـبـیـن پـایـم دگـر قـوت نـدارد برادر مُرده جز غـربت نـدارد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
ایـن آبهـا شـبـیـه تـو دریـا نـدیـدهانـد مـانـنـد دسـتهـای تـو سـقـا نـدیـدهانـد سرنـیـزهها به قـدِ رشـیـدت نظر زدند حق داشـتـند خـوش قـد و بـالا ندیدهاند این تیر را که خورده به جسمت حلال کن این تـیـرهـا که چـشـمِ دلآرا ندیـدهانـد برخیز و تا به خیمه مرا با خودت ببر طـفـلان من شـکـسـتـن بـابـا نـدیـدهاند پُـشـتم شکسته، زوتر از من حرم برو نامـحـرمـان هـنـوز حـرم را ندیـدهانـد داری چرا شبـیه حـسن گـریه میکنی چـشـمان تو که کـوچـۀ زهـرا ندیدهاند سر را به پـام خـاطـر اُمُّالـبـنین مکش اینقـدر پیـش فاطـمه پا را زمین مکش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد تـا سـیـنـه را نـشـانـهٔ تــیـر بـلا نـکـرد تا دست رد به سـیـنـهٔ بیگـانـگـان نـزد خـود را مـقـیـم درگـه آن آشـنـا نـکـرد تا هر دو دست را به ره حق ز کف نداد در کوی عشق، خیمهٔ دولت به پا نکرد تا از صفای دل نگذشت از صفای آب خود را مـدام، قـبـلـهٔ اهـل صفـا نکـرد در کـارزار عـشـق، چو عـباس نامدار جان را کـسی فـدای شـه کـربلا نکـرد تا داشت جان، ز جانب مقصد نتافت رخ تا دست داشت، دامن هـمت رهـا نکرد در راه دوست از سر کون و مکان گذشت وز بذل جان خویش در این ره، اِبا نکرد خالی نگشت کـشور «الا» ز خیل کـفر تا دفع خصم دوست، به شمشیر «لا» نکرد از پشت زین به روی زمین تا نیوفـتاد از روی غم، برادر خود را صدا نکرد ره را به خصم با تن بی دست بست، لیک لب را به آه و ناله و افـسوس، وا نکرد دل سوخت زین اَلم که به میدان کارزار دشمن هر آنچه تیر به او زد خطا نکرد اُمُّ البنین که مظهـر صبر و شکیب بود غیر از فـراق، قامت او را دو تا نکرد »پروانه»ام به گرد رخ دوست زآن که دوست لطفی که کرد در حق مس، کیمیا نکرد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
از دست روزگار دلـم پُر شکایت است هرجای پیکر تو خودش صد مصیبت است گـیــرم نـشـد کـه آب بــرایـم بـیــاوری سعیات قبول! ساقی من اصل نیت است دلـواپـس نـگـاه حــرم بـر تـنـت نـبـاش از خیمه تا به علقمه خیلی مسافت است یک جای سـالم از سر تو تا به پا نماند از زخم روی جسم تو اصلا رقابت است با جنگ تن به تن که حریفت نمیشدند باران تیر روی تنت از شجـاعت است چشمت زدند خوش قد و بالای خیمهها داغ دلم شکـسـتن این قـد و قامت است پشت و پـنـاه اهل حـرم یک نظر ببـین زینب دگر بدون تو فکـر اسارت است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
امـان نـداده امـان نـامـههـای دشـمن را کـه آب کــرده درون نــیــام، آهــن را نخواست جنگ کند آنچنان که میلش بود که او نخواست در این راه، صحبت من را به غم دچار شود هرکه عشق را فهمید به شب دچار شود هرکه روز روشن را… تو کیستی که چنین عـاشقـانه بخـشیدی به دست دستۀ پروانه، دشت سوسن را نگو دو دست پُر از آب کرد و ریخت به خاک که لحظهای نکـند فکـر آب خوردن را رها نکـرد عـلم را، رها نخـواهـد کرد غـیور کی بدهـد دست غـیر، میهـن را به دشت هر خبری هست دور خیمه توست مرو که میبری از خیمه گاه، مأمن را مرو که گلۀ گرگ است رو به روی حرم گمان مکـن که بفـهـمند حـرمت زن را امید داد به طفلان که باز خواهم گشت به حالـتی که نـبـیـنـند، بست جوشن را رفـیق نیـمـۀ راه است، دسـت نیـم شده روا نـبـود که تـنـهـا گـذارد ایـن تن را به دستهات بگو تن قفس برای من است به بـاد میدهـم اصـلا وبـال گـردن را و ریخت آبروی آب، قطره قطره به خاک گـرفت آتـش رعـدی امـان خـرمـن را به سر بیافت، که آغوش فاطمه باز است اگر چه دسـت نـداری، بگـیر دامن را
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
اینجـا رسـیـدم تا عـزایت را بـگـیرم از دستِ سـرنـیـزه لـوایت را بگیرم حـالا بجـای اینکه دسـتـم را بگـیری بـاید که زیر کـتـفهـایت را بگـیـرم زود آمـدم از دستِ آن مـردِ حـرامی تـا بـیـرقِ کـرب وبـلایت را بگـیـرم شرمـنـدهام شرمنـدهای، آخـر رسـیدم شـایـد جـلـوی هـایهایت را بـگـیرم دیگر عبایی نیست جانی نیست با من ماندم چگونه دست و پایت را بگیرم گفتی برادر، نیزه اما حنجرت دوخت زود آمـدم اَدرِک اَخـایَت را بـگـیـرم قـدر سپاهی غـارتت کـردند ای وای از دستِ که خوود و ردایت را بگیرم از قـدّ و بـالایت چـرا اینـقـدر رفـتـه حـالا چگـونه جـای جایت را بگـیرم هرجا که دستی میزنم میریزد ای وای من مـاندهام تا که کجـایت را بگـیرم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
تو کیستی که حُرمت اسلام بند توست معصوم، مستِ وصف مقام بلند توست تو کیستی که معرفتت عین واجب است دستت به دست فاطمه روز محاسبه است ای عبد صالحی که شدی منتهای عرش رفعت گرفت ذکر تو در ماورای عرش در دل به جز "علی" به کسی جا ندادهای نزد "احـد" به گـفـتن "دو" پـا نـدادهای مـمـسوس ذات بیبـدل پـنـج تن شـدی هر لحظه جان فدای حسین و حسن شدی روز جـمـل کـنار حـسـن تـا قـدم زدی آرایـش ســپــاه جــمــل را بـهــم زدی یک عـمـر میشود شـهـدا در تحـیرند بر جایگاه اُخرویات غبطه میخورند مـاه بـلـنـد نـیـمـه شـب ایـن قـبـیـلـهای فخرت همین بس است، کفیل عقیلهای تسلیم محـض بـودی و حـرفی نداشتی حرف حسین را روی چشمت گذاشتی ای قـلـۀ کـرامـتِ بیوصـف و دامـنـه هـستـنـد ریـزهخـوار عـطایت، ارامـنه بـیگـوهــر ولایت تـو مـیشـوم ذلـیـل بـاب الـحـوائـجِ هـمـۀ خـلـق، الـدخـیـل عـقـده گـشـای هـر گـرهِ کـارهـای مـا ای آخـریـن امــیــد گـرفــتـارهـای مـا صحنت همیشه ملجأ و کهف امان ماست نامت تـسلی دل صاحب زمـان ماست هر وصفی از وفـا و مرامت شنـیـدهام در تـکـه پـارههـای امـان نـامه دیـدهام معصومها به پای غـمت گریه میکنند بر چوب سـالـم عـلـمت گریه میکـنند بین فرات رفـتی و لبهات تـشنه ماند جسمت میان لشکری از تیر و دشنه ماند بر چشمهای ناز تو چشم حسود خورد در علقمه به چهرۀ ماهت، عمود خورد شرمـندگی، تـمـام وجـود تو را گرفت وقتی که تیر حرمله، در مشک جا گرفت پای حسین مـاندی و نقش زمین شدی یک عـمر فخـر مادرت اُمُّ البنین شدی
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در شهادت حضرت عباس علیهالسلام
تا که بیدست شدی اهل شجاعت شدهاند گرگها منـتـظر لحـظۀ غـارت شدهاند حرملهها پس از این خاطرشان آسودهست خولی و شمر پس از دست تو راحت شدهاند چه عمودی به سرت خورد که شق القمری هر دو ابروی تو با فاصله قسمت شدهاند چشم پر خون تو سهم من دلخون شده است علم و دست تو این بین غنیمت شدهاند بروم، با تن بی دست تو دشمن تنهاست نیزههاشان همه خونخوار به شدت شدهاند یک دلم پیش تو و آن دل من در حرم است پیـش آنها که محـیـای اسـارت شـدهاند چشم و ابروی تو از ضربه بهم ریخته است پیکر تا شدهات دور و برم ریخته است تیـرها روی هم افتاده به هم چـسبـیدند کـندنی نیست ز بس بر بدنت پیچـیـدند بسکه از ضربه شکسته رخ نورانی تو جای یک بوسه نماندهست به پیشانی تو سـاقـی من لـب تو سـوخـتـه از بیآبی باورم نیست که در محضر من میخوابی این تو هستی که چنین نقش زمینی پیشم؟ تا به امـروز نـدیـدم بـنـشـیـنـی پـیـشـم فکـر بیدسـتـی تو سـخـت مـرا آزرده بیش از نیزه و شمـشیر تنت پا خورده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام
اگر زمین بخورد، عرش را تکان بدهد کسی که سرو قدش سایه بر جنان بدهد به او هـمـیـشه مـبـاهـات میکند زینب به کـوه شـانـۀ او تـکـیـه آسـمـان بدهد بـه بـارگــاه پـرش آسـمـان پـنـاه آورد پـنــاه عـالـمـیـان را پـرش امـان بـدهد عجـب نبـاشد اگر از خجـالت آب شود شبیه مشک خودش جرعه جرعه جان بدهد جواب العطش خیمه را که مشک نداد جـواب کـودک بی شـیر را کـمان بدهد عقیق سرخ حسین از رکاب افتاده است نـگـین سـرخ بـهـانه به دشـمـنان بدهد بلند شو که پس از تو حـسین میمـیرد تو دست و پا بزنی و حسین جان بدهد پس از تو آن که سرت را به دامنش دارد سـر بـریـده به دامـان ایـن و آن بـدهـد لبی که بـوسه روی دستهای تو میزد پس از تو بوسه به لبهای خیزران بدهد اگر شهـید شـوی گـوشـواره دق بکـند رقیه رنگ رخـش را به ارغوان بدهد
: امتیاز
|